این مقاله فرازهای قابل توجهی از تمایز علم (science) و معرفت(دانش و شناخت knowledge) در نزد فلاسفه ی غربی و اسلامی را بر می شمارد.
در این مقاله موارد زیر روشن می شوند:
1. در تفسیر فلسفه ی جدید غرب (کانت و دکارت و…) از معرفت، علم پس از انسان قرار می گیرد و به “باور صادق موجه” از عینیات فرو کاسته می شود در حالی که در فلسفه ی اشراقی و صدرایی، علم نور است که از مصدر ازلی و سرمدی فیضان می یابد و هر مخلوق بنا بر استعداد خود آن را دریافت می دارد. با این اوصاف صرفا انسان نیست که استعداد دارد عالم باشد. همه ی هست ها عالم هستند. لیکن این انسان است که توان بالارفتن از مراتب وجود را دارد. انسان با تعقل این کار را انجام می دهد. پس شهود مساوق یا در مقابل تعقل قرار نمی میگرد. بلکه تعقل و شهود و تجربه در راستای یکدیگرند…
2. ادراک حسی یا دریافت محسوسات یکی از مراحل تعقل است. در فلسفه ی غرب، تعقل پس از ادراک حسی آغاز می شود. همواره دریافت عینیات اصیل است ولذا آنچه ما در خاطر داریم دریافتهای عینی ماست. اگر بخواهیم این دریافت ادراکی و عقلی را توصیف کنیم مثال حائری یزدی مثال خوبی است. پدیده های عینی را به کبوتری تشبیه می کند که از روی بامی بر می خیزد و با طی یک مسیر منحنی، بروی بام دیگری می نشیند. تفسیر فلسفه ی غرب از مشاهده ی یک پدید تنها برش یک فریم از این حرکت است. ادراک حسی غربی چیزی جز متوقف ساختن کبوتر در یک لحظه و مشاهده ی تجربی آن نیست.
در حالی که حرکت جوهری صدرایی همان حرکت ذاتی نفس انسان با کبوتر از ابتدای هستی آن تا انتهای نیستی آن است. این کار به اتحاد عاقل و معقول معروف است. میزان اتحاد بین عاقل و معقول به میزان نزدیکی و دوری از منبع سرمدی بستکی دارد (تقوا و قرب الهی). اینگونه است که عارف در هر شیئ، وجود را می بیند زیرا شیئ جز وجود ازلی متشکک الهی نیست.
به طریق اولا، برای طراحی یک محصول که استعداد ترقی مرتبه ی وجودی کاربر را دارد، اتحاد طراح و طرح لازم است.
دیدگاه خود را ثبت کنید
Want to join the discussion?Feel free to contribute!