اگر بپذیریم که استفاده از محصول کنشی هدفمند است بلافاصله این پرسش به ذهن می رسد که “هدف چیست؟”. پاسخ کلی  به این پرسش همین است که بگوییم هر محصولی جهت رفع نیازی از مصرف کننده کاربرد دارد. در حقیقت محصول ابزار رفع نیاز است. با این مقدمه می خواهیم ببینیم حقیقت استفاده از هر محصول چیست که طراحی محصول از دل آن زاده می شود؟ در حقیقت ما همواره با این پرسش بنیادین مواجهیم که ماهیت طراحی محصول چیست؟ آیا طراحی محصول یافتن روشهایی بهینه برای رفع نیاز مصرف کننده است؟ آیا فرایند طراحی محصول خود هدف نیازی منحصر بفرد نیست؟ اگر اینگونه باشد ما برای رفع نیازهایمان نیازی خلق کرده ایم و برای آن نقشی تحت عنوان “طراح محصول” هم آفریده ایم که لزوما نیازهای ما را به بهینه ترین شکل ممکن پاسخ نمی دهند!

در این مقال، نمی خواهم عمیقا زمینه ی فلسفه ی طراحی را بشکافم صرفا کافیست به پرسشهایی که مطرح شد نگاهی اجمالی بیانداریم تا بدانیم دقیقا در حوضه فلسفه می گنجند. پاسخ به آنها در حوصله ی این یادداشت نیست و هدف نگارنده هم نیست. ولی آنچه که می خواهیم بدان بپردازیم در دل این پرسشها نهفته است. “هدف طراحی” الزاما باید همان چیزی باشد که مصرف کننده آنرا کامل، دستیافتنی و مفید می پندارد. درست است که این الفاظ بسیار کلی (انتزاعی) هستند و در بستر فلسفه می گنجند لیکن ما از این مرحله به بعد در حوزه علومی نظیر روانشناسی، انسانشناسی، جامعه شناسی و حتی فیزیولوژی و ریاضیات در پی نشانه هایی برای روشن شدن مسیرمان خواهیم بود.

نخست سعی خواهیم نمود تا جایگاه طراحی صنعتی را در هستی بشناسیم. این کار از طریق جامعه شناسی، اختر شناسی و هستی شناسی فلسفی ممکن می شود. اگر نگاهی به جامعه شناسی کلان و سپس نظریه ی زیستی-تکاملی گرهارد لنسکی بیاندازیم، درخواهیم یافت که وی به منظور یافتن مولفه های جامعه های انسانی ، آنها را از صافیهایی نظیر دسته بندی های زیست شناختی گذرانده است که نتیجه ی آن چیزی شده است که در شکل زیر می بینید:

جامعه های انسانی در مرحله ای بینابین گونه ها[1] و اندامهای چند یاخته ای جای می گیرند. از این پس لنسکی جامعه را محتویات آن می سنجد. در حقیقت او تمایز بین جامعه های انسانی را با توجه به محتوی داده هایی که هریک از افراد آن حمل می کند به سه دسته تفکیک می نماید:

وی این پرسش را مطرح می کند که اگر جوامع برای بقای خود تلاش می کنند (که بعدا خواهیم دید که صرفا این نیست) این پرسش مطرح می شود که افراد به چه روشهایی در برابر تهدیدات مقاومت می کنند؟ اجمالا می توان گفت محرکهای بیرونی و درونی انگیره هایی را در افراد پدید می آورند که فرد برای بقا ( و توسعه ی خود) خود را ملزم به پاسخگویی به این محرکها می دانند. با ظهور محرک، فرد خود را در وضعیتی دوگانه می بیند.وضعیتی مطلوب و وضعیتی که هم اکنون در آن قرار دارد. بقای وی مستلزم تصمیم گیری و گزینش است. پس می توان گفت محرک، انگیزش و انگیزش، نیاز را بوجود می آورد. نیاز در حقیقت دوگانگی بین وضعیت مطلوب و واقعیت موجود است که فرد در آن قرار دارد. افراد در جوامع انسانی همواره در پی رفع نیاز و حرکت به سمت موقعیت مطلوب خودشان هستند. اما آیا این وضعیت مطلوب از دیدگاه انسان شناسی  واگرا و متفرق است؟ یعنی انسانها فاقد ارزشهای یکسان و منسجمند؟ پاسخ لنسکی به این پرسش منفی ست. وی معتقد است که افراد در جامعه های انسانی برای رفع نیازهایشان و حرکت به سمت موقعیت مطلوب، از روشهایی یکسان استفاده می کنند. وی برای آنکه درک کند که دسته بندی جامعه های انسانی چگونه است ، مولفه هایی را تعریف نمود تا با بررسی آنها بتواند جوامع را با توجه به روشهایی که آنها برای رفع نیاز گزینش می کنند، و اتفاقا مشترک هم هستند، شناسایی کند. این موئلفه ها به شرح زیرند:

 روشن است که موقعیت طراحی صنعتی در این میان همچنان روشن نیست. طراحی صنعتی به عنوان ابزار رفع نیاز، در کدامیک از این زیر مجموعه ها جای  می گیرد؟ یک مقوله ی فرهنگی است؟ آیا طراحی صنعتی از ابتدا درون ژنهای بشریت نهفته است؟ و یا آنکه باید آنرا منحصرا در محیط پیرامون خود جستجو کنیم؟

برای یافتن پاسخ دامنه های هریک را می شکافیم. آنچه به دست می آید به اجمال، موئلفه های جامعه های انسانی است که خود موضوع علم جامعه شناسی است. فراورده های مادی همان چیزی است که بدانبال آن هستیم  فن آوری زیر مجموعه ای از فراورده های مادی و ابزار رفع نیاز است. می توان گفت طراحی صنعتی در حوضه ی فنآوری گنجانده می شود. این نکته از بررسی دامنه ی فلسفه ی علم و تکنولوژی مستفاد می شود. از این مرحله به بعد خواهیم دید که طراحی صنعتی به عنوان یک معرفت (آگاهی) کاملا اکتسابی (آموختنی) است و این دلیل محکمی است برای اثبات آنکه در مجموعه های ژنتیک و محیط پیرامون نظریه ی لنسکی نمی گنجد. مسیر درست بوده است و طراحی صنعتی روشی است برای رفع بهینه ی نیازهای افراد جامعه بشری و اصطلاحا در دامنه ی معرفت تجریدی تکنولوژی می گنجد.

فرهنگ می گوید چه چیز ارزش است. و طراحی صنعتی ابزار دستیابی به ارزشهای مطلوب است. برای آنکه بدانیم فرهنگ چگونه بر طراحی یک محصول موثر است باید بدانیم بطور کلی فرهنگ چگونه بر قضاوتهای افراد موثر است؟ در این برهه جامعه شناسان معتقدند آنچه قضاوتهای افراد را جهت می دهد ارزشهای فرهنگی افراد است. ارزشها کلی ترین شکل معیارهای قضاوت بین خوب و بد هستند. گرچه خوب و بد خود موضوع گرایش فلسفه ی اخلاق است لیکن از آنجا که فلسفه، حاوی انتزاعی ترین پرسشهای بشر از جهان خود است پس ارزشها باید کلی ترین حالت قضاوت افراد در جامعه باشد که تحت تاثیر برداشت آنها از جهان بینی ست. و جهان بینی خود در فرهنگ می گنجد. پس ارزشها نیز تحت تاثیر فرهنگ هستند. به این ترتیب مطلوب غایی افراد بطور کلی تحت تاثیر فرهنگ افراد جامعه است.

ولی اینجا سوآل دیگری نیز مطرح می شود. اینکه ارزشها چگونه کنترل می شوند؟ اگر قرار باشد ارزشها آنقدر کلی باشند که هر کسی برداشتی از آن داشته باشد پس جامعه چگونه می تواند رفتار مطلوب را از نامطلوب تمییز دهد؟ پاسخ به این پرسش، اصطلاح هنجارها را به میان می کشد. هنجارها همان باید ها و نبایدهایی هستند که رفتار افراد جامعه را تحت کنترل دارند و تخطی از آنها حرکت افراد را به سمت موقعیت مطلوب به خطر می اندازد. در اینجا ذکر نکته ای لازم است و آن این است که افراد بصورت نا خودآگاه برای بقای جامعه می جنگند. آنها به وضوح در برابر قانونشکنی و استثنائات می ایستند و این نه تنها برای بقای شخص خودشان بلکه برای بقای جامعه نیز هست.

هنجارها به سه دسته تقسیم می شوند:

  1. رسوم
  2. آداب
  3. عرف

یک محصول اگر ناقض این هنجارها باشد خواسته یا ناخواسته ترد می شود. بنابر این محصولی پذیرفتنی ست که بطور منسجم بر قوانینی که فرهنگ جامعه وضع نموده است گردن نهد. از دیگر سو، محصول خود می تواند مولد فرهنگ باشد. خود می تواند هنجار آفرین باشد. خود می تواند اداب، رسوم و عرف  بیافریند. زیرا افراد جامعه علاوه بر پذیرش فرهنگ خود خالق آن نیز هستند. فرهنگ مقوله ای پویا ست که همواره تحت تاثیر انتقادات افراد است.

انتقاد و روش انتقادی برای رد یا پذیرفتن مشاهدات افراد در حوزه ی فلسفه ی علم می گنجد. در اینجا نظرات گوناگونی در زمینه ی منشا علم و فنآوری مطرح است که مهمترین آنها نظریات عقلگرایان منطقی و در صدر آنها کارل پوپر است. وی فرایند شناخت بشری را مشاهده نمی داند بلکه نقطه ی آغاز آنرا پرسش و ایجاد مسئله می داند.(پوپر 12) وی مدل چهار مرحله ای خود به منظور یادگیری از طریق آزمون و خطا را به شکل زیر تنظیم نمود و وجه غالب آن را برای نوع بشر، مرحله ی سوم دانست. مرحله ی سو حاوی روشهایی نظام یافته برای تعیین و ابطال راه حلهای نامطلوب است.

 اگر تعریف نخستین خود از فرهنگ را پذیرفته باشیم و راه حلهای بشر برای بقای خویشتن را در زمره ی فرهنگ بشماریم، پس این فرایند چیزی جز روش رد راه حلهای باطل نیست. راه حلهایی که موقعیت مطلوب را به خطر می اندازند. پس محصول راه حل مطلوبی ارائه نمی دهد بلکه راه حل نامطلوب را رد می کند. محصول به دنبال این نیست که نیازی را برطرف نماید  تا در نهایت به مطلوب برسیم بلکه محصول ابزاری است که نیاز به نامطلوب نشدن را برطرف نماید. این کاملا در حوزه ی عقلگرایی انتقادی می گنجد.

پس طراحی محصول روشی انتقادی برای تولید ابزاری برای جلوگیری از مواجه بشر با گزینه های نسبی و نامطلوب است.

به نظر می رسد طراحی صنعتی در پی خواسته ی بشر برای رفع نیاز شکل نگرفته است بلکه اصل وجود طراحی صنعتی برای رد روشها نامطلوب پیش روی بشر برای رسیدن به نقطه ی مطلوب باشد. به این ترتیب دستیابی به نقطه ی مطلوب هیچگاه ممکن نیست و بشر تنها می تواند برای نزدیک تر شدن به آن تلاش (پرسش و نقد) نماید.



[1] Species

4 پاسخ
    • مصطفی توحیدی فر
      مصطفی توحیدی فر says:

      من شرمندتم دکتر اگر خیلی سطح پایینه. این مباحث برای شما در سطح ابتداییه :))
      قول میدم پیشرفت کنم!!
      سلام به بودی بودی برسون بگو داداشم یک یادداشت انتقادی نوشت برات وقتی نبودی!

      پاسخ
  1. ghazghoul
    ghazghoul says:

    Sure,
    See ya later
    Movazeb bash mariz nari yareh
    Yesterday I was in dream of our Koohsangi house, when I pass under the tall trees of our Uni. What a good days, God Bless all of our sweety childhood.
    With Hamed, Besat and sometime later with Davood MashangAli Rahmanoof and IBM 80386 which its speed was 33MHz.
    Take care my Bro.

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

Want to join the discussion?
Feel free to contribute!

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *